,,,,,,
آهسته
بیا ،
باز هم
که فراموش کرده ای کجا آمده ای
اینجا
قلب من است
آهسته
،
این
قلب، شکسته...
نگاهی
کن ببین درهای قلبم بسته
شاید باز
هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !
آمده
ای که بگویی پشیمانی؟
اما
هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته
آتش
دلم همچنان در حال سوختن است ،
بگذار
خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان
بگذار
گونه های پر از اشکم خشک شود ،
بعد
بیا و دوباره اشکم را در بیار
آهسته
، قلبم بدجور شکسته
دوباره
آمده ای که چه بگویی به این دل خسته
آمده
ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز
هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...
بی
خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو
ای
نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو
بگذار
در حال خودم باشم ،
نه
مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم
آن قلب بی وفای تو را
بگذار
در حال خودم باشم ،
به
تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،
پس
بگذار با تنهایی تنها باشم
در
خلوت خویش با غمها باشم ،
نمیخواهم
دوباره بازیچه دست این و آن باشم
آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته ...
زمستان سال 1389
راد دلشده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر