آخرين
روز يار محبوب است
دل
سركشم چه محجوب است
آخرين
بار بينمش در بر خويش
دلم
افسرده شد ز غم پر ريش
درد
با من دل شكسته همزاد است
بازهم
عشق چون فسانه بر باد است
شده
ام دل شكسته و خسته
ديده و جان براه او بسته
دگر
از رويش نشان نخواهم ديد
دگر
از بويش جوان نخواهم شد
دل
وامانده ام به زنجير است
چه
كنم دست سرنوشت اين است
روزي
آمد و روزي ميرود به راه خودش
من
ميمانم و تنهايي و خاطرات خوشش
روزي
از راه آمد با نويد بهار
روزي
از كنارم رود با غم پاييز
روزي
آمد شكوفه در دستش
مژدة
عشق جاوداني داد
خنده
هاي شاد و مستانه اش
به
اميدم شميم كامراني داد
روزي
آيد با نگاه خسته وسرد
بر
لبانش تبسمي نشسته ز درد
واژة وداع
را هديه كند
آخرين
ديدار را هديه كند
من
ديوانه دل به زنجيرم
من
اسير فسانه هاي ديرينم
باورم
عشق ليلي و مجنون
باورم
ناله هاي فرهاد است
باورم
عشق هاي بي اميد
باورم
گريه و فغان وفرياد است
ديگر
از خنده هايش نشاني نيست
از
نگاه خيره و گرمش نشاني نيست
باز
من و بيكسي وتنهايي
باز
من و انتظار طولاني
باز
هم ترانه بر باد است
باز
هم گريز و فرياد است
باز من
ماندم و جدايي و درد
آه و
ناله و اشك هاي جاري سرد
باز
من ماندم و گل يادش
زخمه
هاي نشسته بر بادش
باز
من ماندم و نسيم سحر
چشم
اميد بسته به پايان سحر
ياز
من ماندم و اميد بهار
آرزوي
ديدار دوبارة يار
و غمي
ديگر اضافه بر غمها
و شبي
ديگر اضافه بر شبها
راد
دلشده
زمستان
1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر