چه صدايي
آمد ؟
چه كسي باز مرا مي خواند؟
چه كسي مي گويد ؟
واي باران ، باران.
او چرا
اينجا نيست
هر طرف مي نگرم - نقش رخش مي بينم
در و ديوار اتاقم اكنون - پر شد
از خاطره ها
وصدايش
كه مرا مي خواند.
ديگر اينجا بودن ممكن نيست
ياد او
روح مرا
با سر پنجة نيرومندش - فشرد تا دم مرگ .
بايد اكنون بروم
و بجويم او
را
او در
اين نزديكي است -
اين را مي دانم.
عطر گيسوي سياهش
كه چو شب در همه جا پخش شده
در درونم جاري است او در اين نزديكي است –
اين را مي دانم .
آه او را ديدم
از پس شيشة
يك پنجرة زنداني
تكيه
بر نارون سبز حياط - كرده زير باران.
و جنون وار دويدم
تا پاي
درخت
ولي او
آن جا نيست -
ردي از خاطره هايش پيداست
.
واي باران ، باران باز
باران، باران
چه صفايي دارد - لمس باران با لب
همچو يك بوسة نوشين بر لبهايش
ولي افسوس كه او اينجا نيست .
باران با همة لطف و صفا مي بارد
و زمين مرطوب است – همچو يك آيينه
كه در اين آيينه - ماه منزل كرده
همچو يك مرواريد - در درون صدف تاريكي
من به آن مي نگرم شرم آلود .
واي باران ، باران
نقش او پيدا شد
آب زيباتر شد و زمين روشنتر .
زير باران در شب
اين شب مهتابي
عكس رويش چون ماه
روي آب افتاده است .
واي باران ، باران
يادگاريست ز عشق ابدي من وتو
كه به هم دل بستيم - از فراسوي
خيال.
اولين بار كه هم را ديديم
يادت آيد؟ كه برايم خواندي:
" واي باران،باران –
شيشة پنجره را باران شست-ازدل من
اما-چه كسي نقش تورا خواهد شست"؟
ومن اين مي دانم
نقش تو دردل من - تا ابديت باقيست
.
باران مي شويد ،شيشة پنجرة قاب دلم
و فرو مي ريزد – زنگارِ - غريبي از آن
تاكه نقش تو هويدا گردد
روشني بخش دل غمزده و سوختة من
باشي .
واي باران ، باران
باز باران ، باران
بارش ممتد باران هربار
مي دهد عطروطراوت به زمين
زندگي مي بخشد ، به طبيعت به حيات
.
بارش ممتد باران هربار، اما
شوق ديدار تورا در دل من
زنده و تازه و جاودان مي سازد .
زير باران دستها را به دعا مي دارم
كه خدايا به دل غمزده ام رحم نما
رحمت بارش بارانت را
ابدي سازدر خانة من .
واي باران ، باران
باز باران ، باران
سه شنبه 30 دي ماه 1382 ساعت 2 صبح
راد
دلشده